Critique Pals رفقای نقد

Critique Pals                            رفقای نقد
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «finding farideh» ثبت شده است

فردیّت فریده

رفقا نقد | جمعه, ۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۱۳ ق.ظ

 

«فردیّتِ فریده»

نقد فیلم «در جستجوی فریده» اثر آزاده موسوی و کورش عطایی

سجّاد نوروزی آذر

 

فیلم مستند «در جستجوی فریده» بر پایهٔ ارج‌نهادن به یک دغدغهٔ کاملاً شخصی شکل یافته است. در همان ابتدا فریده پس از شانه زدن مو، در آینه به خود نگاه می‌کند و با خود می‌گوید «دوست دارم بدانم شبیه کیستم، دوست دارم بدانم چشمانم شبیه چشمان کیست». فیلم با همین یک جمله و با همین شروع صمیمانه و خودمانی از مهلکهٔ شعارزدگی می‌گریزد. فیلم با «من» آغاز می‌شود و بهتر بگویم با «تَنِ» این «من». از همین‌جا با فریده همراه می‌شویم. این شروعِ گیرا و نمای نزدیک صورت اتفاقی نیست. جهانِ فیلم به درستی از نزدیکی با سوژه گشوده می‌شود. این نمای نزدیک و ایستادن روی نمای صورت و چشم‌ها از پسِ احترام می‌آید. هر نمای دیگری و هر دیالوگ دیگری در افتتاحیهٔ فیلم نادرست به نظر می‌رسد. این افتتاحیه نگاهش انسانی است و پُر از فردیّت و تشخص؛ که از سوژه به فیلمساز می‌رسد و بالعکس. قائل شدن تشخص و فردیّت برای سوژه منجر به برانگیختن احترام برای او و دغدغه‌اش و جسمش می‌شود. ادا و اطواری در کار نیست. با سکانس اوّل، قصّه آغاز می‌شود و موتور قصّه از همین اوّلِ کارْ گرم است.

دوربین به دقت فریده را می‌شناساند چون صبورانه و باحوصله با او زیسته و اشک‌ها و لبخندهای او برایش آشناست. فریده با پسرعمّه ـ دوست ـ خود در محوطه‌ای خزان‌گرفته و روی صندلی کنار آتش نشسته‌اند. فریده در چپِ قاب است و آتش در راست؛ جایی که دوست نشسته است. رنگ خاکستری غروب غالب است. فریده از گذشتهٔ غمگینش می‌گوید و نسبت به آینده کمی مضطرب است. پسرعمه می‌پرسد : «پس حالا دیگه می‌تونی دردهایت را رها کنی؟» و فریده آری می‌گوید و مکث می‌کند و باری دیگر آری می‌گوید. این مکث چندثانیه‌ای بستهٔ فشرده‌ای از حسّ را منتقل می‌کند. فریده بغض می‌کند و کات به مدیوم فریده که بغضش می‌شکند و اشک‌هایش را پاک می‌کند و باز می‌خندد و خنده و گریه در هم می‌آمیزد. این آمیزش گریه و خندهٔ فریده در جای‌جایِ فیلم تکرار می‌شود. در شیرخوارگاه تهران فریده پس از دیدار با کودکانْ سخت به گریه می‌افتد و دوربین این صحنهٔ غم‌زده را به درستی از پشت و با فاصله و مختصر برگزار می‌کند یعنی گریهٔ محضی را که با لبخند سوژه نمی‌آمیزد، نشان نمی‌دهد و حُرمت خلوت فریده با غم متراکم کودکی‌اش را نگه می‌دارد. این یعنی نگه‌داشت اندازه در هنر و پاسداشتِ انسانیت. این همان اصل اساسی‌ای است که برنامهٔ تلویزیونی «ماهِ عسل» رعایت نمی‌کند. در این برنامه پیش می‌آید که برای میهمان برنامه سکتهٔ قلبی را پیش‌بینی می‌کنند و آمبولانس تدارک می‌بینند چون بنا را بر ایجاد فشار و تنش شدید هیجانی برای مهمان خودشان می‌گذارند. مهمانی که قرار است فرزندی را ببیند یا ضربان قلب فرزند فقیدش را در بدن دیگری بشنود به شرط تلویزیونی شدن آن‌هم به هر قیمتی حتی به قیمت جان میهمان برنامه.

فریده روی صندلی کوپهٔ قطار آرمیده است و نگار موسیقی خراسانی پخش می‌کند. دوربین از روی شیارهای شال زرشکی‌رنگ فریده پیمایش می‌کند و صعود می‌کند و صورت فریده را در نمایی مدیوم‌کلوز قاب می‌گیرد. این حرکت دوربین روی آن شیارها است که فضا را خراسانی می‌کند و این مهم با پخش موسیقی، به تنهایی، برنمی‌آید. وجود خلاقیّت و ناخودآگاهیِ آمیخته با جغرافیا است که می‌تواند فیلمساز را در رسیدن به این تمهید ساده و عمیق یاری کند. صبح می‌شود و فریده پرده را کنار می‌زند. تپه‌ماهورها را می‌بینیم و همان شیارهای آشنا را. کات می‌خورَد به پیچ‌وتاب گیسوی فریده که در پیش‌زمینهٔ تصویر است و سرزمین خراسان که در پس‌زمینه است. این نما پی‌.اُ.ویِ فریده است که به خراسان می‌نگرد. گویی مخاطب هم بار اوّل است که به خراسان می‌رسد. انتخاب قطار هوشمندانه است و بار حسّی سفر با نماهای داخل قطار منتقل می‌شود.

«در جستجوی فریده» به دام اگزوتیسم نمی‌افتد و بسیار هشیارانه عمل می‌کند. با وجود پیش‌زمینه‌ای که مخاطب ناایرانی به طور مألوف دربارهٔ ایران دارد و با عنایت به قصّهٔ فریده و سرراهی شدن او در اثر فقر والدینش، پتانسیل اگزوتیک‌شدن و سیاه‌نماشدن، پیش از فیلم، وجود داشت اما فیلم به این آلودگی تن نمی‌دهد و به میانجی شخصیّت نگار از این خطر می‌رهد. وجود نگار به‌طور مختصر و مفید ایران را برای مخاطب ناایرانی معرفی می‌کند، ترسش را می‌ریزد و حتی جذّابش می‌کند و این کار مهم حتی در چهار خط دیالوگ رخ می‌دهد. خودِ فیلمساز هم اذعان می‌کند که پیداشدن نگار موهبتی است برای قصّهٔ ما. دیالوگ‌های کوتاه نگار دربارهٔ ریزه‌کاری‌های نانوشتهٔ رعایت حجاب در ایران را به یاد بیاوریم. 

کارگردانِ اصلی خودِ فریده است؛ موجودی باهوش که به خوبی خویشتن را بازی می‌کند و قصّه را از صفر تا صد پیش می‌بَرَد. هنر فیلمساز این است که هیچ حرکت افزونی انجام نمی‌دهد و با فروتنی در میزانسنْ حضور خود را پشت حجاب نامرئی دوربین پنهان می‌کنند تا جایی که انشاء و روایت گفتارِ متنِ فیلم با خود فریده است. این فرآیند یکی‌شدن فیلمساز با شخصیّت به آسانی به دست نمی‌آید.  تماشای «در جستجوی فریده» قهراً با گریه و خنده برای مخاطب همراه است اما این از بُن به این معنی نیست که فیلم به ذرّه‌ای رمانتیک‌بازی و سوءاستفاده از احساسات رقیق انسانی آلوده باشد. شعور بالای انسان‌فهمِ فیلمساز ما را مُجاب می‌کند که این داستان با هر پایان‌بندی‌ای، خواه یافت‌شدنْ خواه یافت‌نشدنِ خانوادهٔ فریده، به ورطهٔ ابزارانگاری سوژهٔ خود نمی‌افتد. روح این فیلم به دور است از اینکه با دستمایه قرار دادن دغدغهٔ شخصی زنی تنها در قلب اروپا، ماجرایی ژورنالیستی پُرهیاهو بسازد تا صاحبان اثر را بیش از خود سوژه ـ فریده ـ مطرح کند چه اینکه صاحبان اثر بعدتر مزد این احترام گذاشتن و دوری جُستن را می‌گیرند. فریده یک آدم عادی است و هیچ برجستگی خاصی ندارد اما این حضور فروتنانهٔ دوربین فیلمساز است که با انتخاب‌های درست و به‌اندازه، مایِ مخاطب را وارد جهانِ قصّهٔ فریده می‌کند. اکنون فریده نه تنها از بستگان آن سه خانوادهٔ مدّعی بلکه از بستگان مخاطب هم هست چه اینکه برکنارِ از دین وفرهنگ و جامعه، «در جستجوی فریده» وجوه کالبدی و عاطفی انسانی را مورد تأکید قرار می‌دهد. وجوهی که در همهٔ ما هست و فطرتاً با آن آشناییم پس از همان ابتدای فیلم تا انتها بی‌آنکه به لحاظ حسّی بُریده شویم، این آشنایی تداوم می‌یابد.

فریدهْ خودْ کارگردان اصلی است. او در نوجوانی‌اش شعری برای مادر خود می‌سراید و با تخیّلش آن را برای مادرش می‌خواند. در صحنهٔ مهمی از فیلم، فریده در کنار زن روستاییِ مدّعی، این شعر را می‌خوانَد و هم خودش هم آن پیرزن گریه می‌کنند. دوربینْ متین و موقّر از صورت فریده به صورت پیرزن ـ مادر ـ پَن می‌کند و لحظاتی روی صورت او می‌ایستد. شعرخوانی و ترجمه کار خود را می‌کند. این صحنه آتشفشان آرام غریزهٔ مادری است و فیلمساز جز حاضر بودن و ثبت کردن کاری نمی‌کند چه اینکه درست‌ترین کار هم همین است. کار نیکو کردن از پُر کردن است. فیلمساز سوژه‌ای برمی‌گزیند که حاکی از دوست داشتن آدم‌هاست، با سوژه زیستی مهربانانه دارد و تمام جزئیات و وقایع را باحوصله و صبورانه ثبت می‌کند و اجازه می‌دهد که فریده در فرآیند تکامل فیلم کار را بگردانَد. فیلمساز و سوژه در یکدیگر منعکس می‌شوند و مشاهدهٔ فیلمساز با کمترین اختلال در سوژه حاصل می‌شود و این کم هنری نیست. 

 

  • رفقا نقد

گریستن، خندیدن و زیستن در ایرانِ «فریده»

رفقا نقد | يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ق.ظ

 

مصاحبه با آقای کوروش عطایی و خانم آزاده موسوی کارگردانان فیلم مستند «در جست‌وجوی فریده»*

گریستن، خندیدن و زیستن

 در ایرانِ «فریده»

 

در سینمای امروز ایران طبق ملاک‌های زیبایی‌شناسی و هنری و اجتماعی، گونه‌ی سینمای مستند برتر از تولیدهای گونه‌ی بلند داستانی ایستاده است. بخش «هنر و تجربه»، فرصت مغتنمی برای دیده شدن این آثار مهم و باکیفیت است. هر چند جا دارد کم‌کم به فکر نمایش سینمای مستند به طور گسترده، هم‌چون فیلم‌های تجاری، بیفتیم. فیلم مستند «در جستجوی فریده» به کارگردانی آزاده موسوی و کورش عطایی، از آن دسته فیلم‌هایی است که آبروی بخش هنر و تجربه را نگه داشته و به آن اعتبار بخشیده است. با عنایت به استقبال بسیار خوب مخاطبان از این فیلم، می‌توان به این مهم فکر کرد که سینمای مستند نیز می‌تواند به خوبی در گیشه بدرخشد و شاخص‌های هنری را نیز حفظ کند. بر آن شدیم تا با این دو عزیز به گفتگو بنشینیم تا برای مخاطبان ما از چالش‌های ساخت مستند درباره‌ی سوژه‌ای پرزحمت بگویند و لذت‌های خودشان از فرآیند تولید این فیلم را با لذت‌های ما، به عنوان مخاطب، بیامیزند.

 

t3

 

 

رفقای نقد: چطور دوربین شما این‌قدر به موقع سر همه‌جا حاضر بوده است، به‌صورت حسادت‌برانگیزی این دوربین، یک‌جورهایی آدم حس می‌کرد این‌ها همه نا بازیگر هستند ولی آدم می‌بیند این حس و اشک خیلی واقعی است.

موسوی: ما از اول فیلم‌برداری که از هلند شروع کردیم کاراکتر را رها نکردیم، با کاراکتر آمدیم و سفر کردیم؛ یعنی یک فیلم‌برداری پشت سر هم داشتیم. حدود 30 روز فیلم‌برداری بود که همه متریال فیلم‌نامه، قصه و آن چیزی که قرار است بعداً در گفتار متن بیاید چون وبلاگ فریده خیلی به ما کمک کرده بود. در وبلاگش می‌نوشت ما کامل می‌دانستیم با چه کاراکتری طرف هستیم. این خیلی کمک می‌کرد ما بتوانیم یک فیلم‌نامه حدودی برای خودمان در نظر بگیریم. چه سکانس‌هایی خوب است این آدم در چه شرایطی ممکن است این حس برایش به وجود بیاید این کمک کرده بود و فیلم‌برداری ما پشت هم بود.

رفقای نقد: از آن سه خانواده، آنجایی که پروژه را شروع کردید فقط یکی پیدا شده بود؟

موسوی: خیر، پیدا شده بودند.

عطایی: آن سه خانواده را می‌شناختیم و قبلش ارتباط گرفته بودیم.

رفقای نقد: این 5 سال به چه کارهایی گذشت؟

عطایی: البته 4 سال پروسهٔ تولید بود. از زمانی که با فریده آشنا شدیم نزدیک به 2 سال مرحله پیش‌تولید فیلم بود که یک بخشش شامل تأمین سرمایه بود، چون فیلم‌برداری فیلم باید از هلند شروع می‌شد و ما فیلم‌ساز مستقلی هستیم و دنبال تهیه‌کننده نبودیم و فیلم‌هایمان را خودمان تهیه می‌کنیم. نزدیک 2 سال، هم‌زمان که دنبال تأمین سرمایه فیلم بودیم روی قصه زندگی فریده و فیلم‌نامه‌ای که روایت فیلم را داشتیم درمی‌آوردیم بودیم، چون این مدت خیلی طولانی بود خیلی به فریده نزدیک شدیم و از یک طرف به خانواده‌هایی که پیدا شدند.

رفقای نقد: پیش از فیلم‌برداری نرفتید؟

عطایی: خیر ما در ایران بودیم و هم‌زمان با فیلم‌برداری به هلند رفتیم.

موسوی: یک چیزی که در مورد خانواده‌ها مهم بود و باعث شد به آن‌ها نزدیک شویم چون آن‌ها ما را رابط این جریان می‌دانستند اینکه ما داریم فریده را می‌آوریم دلشان خیلی می‌تپید و واقعاً هر سه خانواده او را دختر خود می‌دانستند و می‌گفتند این برای ماست. یک جایی یک دیالوگ از مادر می‌شنویم که می‌گوید من می‌خواستم علی‌اکبر را بزنم واقعاً با هم خوب نبودند، چون این وسط ما را رابط می‌دانستند رابطه‌شان با ما خیلی خوب بود و موقعی که فیلم‌برداری شروع شد و آنجا رفتیم، دیگر انگار ما را نمی‌دیدند این‌قدر در فضا حل بودیم انگار دوربین را نمی‌دیدند. حتی در سکانسی که دعوا شد ما نگران بودیم که این‌ها الآن می‌گویند فیلم نگیرید ولی این‌قدر ما برای این‌ها در فضا حل شدیم که راحت روند ادامه پیدا کرد.

عطایی: بعد از تأمین هزینهٔ فیلم، فیلم‌برداری از هلند شروع شد، به تهران و مشهد رفتیم و نزدیک دو ماه در مجموع این پروسه گذشت. بعد وارد مرحلهٔ تدوین شدیم که پروسهٔ زمان‌بری بود بیش از یک سال و نیم طول کشید، چون متریال زیادی داشتیم و همان‌طور که اشاره کردید چرا دوربین همه‌جا حاضر است، چون همه‌جا خیلی در حال رکورد بودیم و این در تدوین خیلی کمک می‌کند که در تدوین دستتان باز است چه چیزهایی را انتخاب کنید. مشکلات دیگر ما هم این بود که بخش هلند، زبان فیلم هلندی بود و همه باید ترجمه می‌شد و تدوینگر ما هلندی نمی‌دانست و این خیلی طولانی شد، تدوین بخش هلند خیلی زیاد طول کشید.

موسوی: قصدمان این بود که از هلند شروع کنیم چون قصه فریده رئالی که با او آشنا می‌شویم او به ایران می‌آید همین روند باشد و در فیلم‌نامه از قبل بود، ولی در حین کار به این رسیدیم.

رفقای نقد: حد و رسم این فیلم‌نامه چه بود؟ و چه میزان از جزئیات را در فیلم‌نامه تدارک دیده بودید و چه مقدارش را به موقعیت واگذار کردید؟

موسوی: جزئیات لحظات و فضاها بیشتر برای صحنه است. سر سکانس‌ها را می‌دانستیم که چه سکانس‌هایی می‌خواهد اتفاق بیفتد ولی جزئیات خیر.

عطایی: یکسری موقعیت‌هایی را در تحقیق به آن رسیده بودیم می‌دانستیم زندگی او چه شکلی است، کجا کار می‌کند، دوستان صمیمی او چه کسانی هستند، گذشتهٔ‌ او چه بوده که در بخش اول این‌ها باید می‌آمد و بر اساس حرف‌های فریده نوشته بود. موقعیت‌های کنونی را مشخص کرده بودیم چه موقعیت‌هایی است. دیدار فریده با پدر و مادر هلندی‌اش، محل کارش، سکانس‌هایی که با نگار در ارتباط است که به ایران بیاید که از قبل مشخص بود که قرار بود در فیلم باشد.

موسوی: چیزی که می‌توانم بگویم اینکه دراماتورژی کار می‌تواند قبلش در فیلم‌نامه انجام شود که ما این کار را کردیم. اینکه کجاها لحظات حسی در فیلم خواهیم داشت همه حدسی است، به نظرم در مستند اتفاقات بهتری می‌افتد چون آدم‌ها و قصه زنده است و شما را به سمت مختلف می‌برد ولی می‌شود روی کاغذ یک دراماتورژی رخ دهد و این کار را کردیم.

رفقای نقد: این شگفت‌زدگی که برای مخاطب در موقعیت‌ها دارد رخ می‌دهد برای شما هم رخ داد؟

موسوی: دقیقاً.

عطایی: مثلاً آن سکانسی که در خانواده سوم دعوا می‌شود ما داشتیم دوربین را جمع می‌کردیم، چون آن روز از صبح فیلم‌برداری کرده بودیم.

موسوی: آن روز 8 ساعت فیلم‌برداری کرده بودیم.

عطایی: دیگر نه باتری نه رم داشتیم، یک‌دفعه یک اتفاقی افتاد هم ترس از این داشتیم که الآن این‌ها سراغ دوربین ما می‌آیند و هم ترس از اینکه چیزی نداریم قرار است این دعوا و بحث ادامه‌دار باشد این‌ها جاهایی است که آدم سورپرایز می‌شود.

عطایی: حتی جواب آزمایش، چون هم‌زمان با فریده داشتیم جلو می‌رفتیم خودمان خیلی سورپرایز شدیم و این از جذابیت‌های مستند است که واقعاً سَیّال است.

 

t2

 

رفقای نقد: پس 4 سال با فریده درگیر بودید با او زندگی کردید. منظورم این است وقتی به یک چیزی خیلی نزدیک می‌شوید لاجرم در کارش اخلال ایجاد می‌کنید، یک مقدار که فاصله می‌گیرید، اخلال یک کلمه مثبتی هم می‌تواند باشد، آیا شما در سوژهٔ خود به معنای مثبت اخلال ایجاد کردید؟ یعنی جایی او را تحریک کرده باشید کنشی داشته باشد یا مدیریتش کرده باشید. به‌طور نمونه گفتار متن با خود فریده است، درست است؟

موسوی: در مورد کاراکتر و سوژهٔ فریده، این‌قدر این آدم خودش تمام حسش، یک آدمی بود که 40 سال همه این‌ها را با خود آورده بود و الآن همه‌چیز داشت برون‌ریزی می‌شد نیاز نداشت که ما خیلی از روش‌های مستندسازی استفاده کنیم او را عصبانی و خوشحال کنیم. خود کاراکتر این‌قدر بالا و پایین داشت خیلی دست به آن کارها نزدیم، چون کاراکتر خودش داشت. این‌قدر این فشار رویش زیاد بود که برخی اوقات می‌بریدید و مجبور بودید خلوت را به او بدهید و یک مقدار کاری به او نداشته باشید و بگذارید آرامشش حفظ شود.

رفقای نقد: یعنی بیشترْ این فریده بود که شما را کارگردانی می‌کرد. به عبارت دیگر آیا فیلم‌ساز فقط یک مشاهده‌گر بود؟

عطایی: نکته‌ای که در این ماجرا می‌توانم به آن اشاره کنم ماجرای سفر فریده به ایران است. او در تمام این سال‌ها می‌خواست به ایران بیاید و اینجا را ببیند این تمایل را داشت ولی نیاز به یک حمایتی داشت، چون خودش به علت ترس و چیزی که با آن بزرگ شده بود، نیاز داشت یک کسی دستش را بگیرد و به ایران بیاورد. هر چند که خودش این تمایل را داشت و می‌خواست این کار را بکند. شاید حضور ما بود که باعث شد دست به این کار بزند و بخواهد این کار را انجام دهد. فکر می‌کنم قصه فیلم، قصه همین سفر است.

رفقای نقد: این را شما در فیلم نمی‌گویید. یعنی این فاصله‌گذاری در فیلم ایجاد نمی‌شود که مای فیلم‌ساز، یعنی یک گفتار متن بیاید بگوید مای فیلم‌ساز باعث شدیم.

عطایی: ما باعث نشدیم او بیاید چون این تمایل در خودش وجود داشت، احتیاج به تشویق داشت.

موسوی: احتیاج به کمک داشت. برای همین وقتی سراغش رفتیم از این خیلی استقبال کرد که این فیلم ساخته شود، چون تصور فریده از ایران، یک تصور عجیب‌وغریب بود. مثل خیلی‌های دیگر که آنجا رفتیم متوجه شدیم، وحشتناک از اینکه به ایران بیاید می‌ترسید، اینکه اینجا چه سرزمینی است و قرار است چه اتفاقی بیفتد. حتی خانمی را داشتیم که حیف شد نتوانستیم از او فیلم‌برداری کنیم، چون آن موقع در حال فیلم‌برداری نبودیم. می‌گفت کجا داری می‌روی؟ آنجا داعش دارد و خیلی ناامن است،

رفقای نقد: این ترس یک مقدار در گفتار متن است.

موسوی: بله تازه به خاطر خواست فریده این مقدار در فیلم کمرنگ‌تر شده بود، چون حتی یک ترس ذاتی داشت از اینکه اگر مطرح کند از ایران می‌ترسم شاید در ایران دچار مشکل شود.

رفقای نقد: زیادی اخبار می‌خواند.

موسوی: بله چون تمام این سال‌ها ایران را از طریق اخبار دنبال می‌کرد.

عطایی: اصلاً این منحصر به فریده نیست باز فریده نسبت به ایران شناخت داشت، افرادی که آنجا زندگی می‌کنند اصلاً نمی‌دانند ایران کجاست. از نظر جغرافیای هیچ فرقی نه با عراق می‌کند، تصورشان این است همه این‌ها یک کشور هستند. یادم هست در گپ و گفت‌هایی که با خانواده‌اش می‌زدیم که قبل از انقلاب به ایران آمده بود، یکی از سؤال‌هایی که از او می‌پرسیدند اینکه آنجا اینترنت است به ما ایمیل بزنید! یعنی در این حد تصوری از ایران به‌عنوان کشور عقب‌مانده دارند.

رفقای نقد: نمی‌ترسیدید به سمت اگزوتیسم برود؟

موسوی: این نکته از اول برای من خیلی مهم بود. اینکه این‌قدر رعایت کنیم نه این‌طرفی و نه آن‌طرفی بیفتد و هم واقعی باشد، چون این آدم می‌ترسیده و در فیلم هم هست. یا سؤالاتی که در مورد حجاب و این چیزها می‌کند هم موقعی که آنجا هست هم موقعی که به اینجا می‌آید. یک چیزهایی در فیلم زیاد بود که کم کردیم که یک آدم خارجی است آمده است برایش خیلی سؤال است،

رفقای نقد: حس و حال بخش ایران شما این نیست در فیلم، فیلم مزاحم بود، چون آن حس و حال بالأخره برطرف می‌شود ولی اگر یکی می‌خواست یک فیلمی بسازد که جشنواره‌پسند به آن معنای منفی‌اش باشد که ایران را منفی نشان دهد سوژه شما خوراک این کار بود. یا به قول محمد اگزوتیک نشان دادنش محتمل بود.

موسوی: خود فریده کاراکتری است که ترس از ایران آمدن داشت، چون در فیلم می‌گوید خانواده من. فکر می‌کرد یکی باید به او کمک کند تا بیاید؛ ترس در این حد بود. ولی وقتی یک آدم‌هایی کمک کردند آمد و استقبال کرد. همان‌طور که در مورد آن خانواده‌ها فضایش این است که نمی‌خواهم آن‌ها را قضاوت کنم. پدر و مادری که مرا یک روز گذاشتند و رفتند را هم نمی‌خواهم قضاوت کنم، رفتارش با آن آدم‌ها رفتار مهربانی است. همین نگاه هم در مورد بقیه چیزها، تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی دارد و در خود کاراکتر دارد. مثلاً حجاب یا چیز دیگر را به چیز برتری و یا غیر آن نگاه نمی‌کند احترام می‌گذاشت. حتی جاهایی که دوستمان با نگار صحبت می‌کند برایش سؤال است و او جواب می‌دهد.

رفقای نقد: در مورد حجاب صحبت می‌کنند؟

موسوی: بله کلاً فاز کاراکتر یک فاز منتقدانه‌ای نیامده که انتقاد کند، حتی در مورد آن خانواده‌ها که شما فکر کنید بگویید اگر من جای او بودم شاید یقهٔ آن‌ها را می‌گرفتم چرا فرزندتان را گذاشتید ولی این خیلی به ما تأکید داشت که این‌ها بد قضاوت نشوند و نیامدم کسی را توبیخ کنم.

عطایی: اصولاً این لایه‌هایی که درباره مسائل فرهنگی، اجتماعی، سبک زندگی ایرانی‌ها و آن‌طرف وجود دارد. اینکه معیار ما قصه خود فریده بود از اگزوتیک شدن جلوگیری کرد. چیزهایی که از این بیرون می‌زدند جایش در فیلم ما نبود. سعی کردیم با این مسیر قصهٔ خود فریده را پی بگیریم که همه این‌ها درعین‌حال در آن بود و لازم نبود بخواهیم درشت‌نمایی‌اش کنیم در همین حد مطرح می‌شود و عمقی هم به فیلم می‌دهد. درعین‌حال که قصه را فراتر از قصهٔ خود فریده می‌کند در همان چارچوب می‌ماند. همان چیزی باشد که در واقعیت به‌عنوان نگاه کسی که با این قصه وارد این مملکت می‌شود.

رفقای نقد: خود آن خانم مترجم یعنی نگار، یعنی دیالوگ‌های کوتاه و موجز دارد، می‌گوید «رعایت کن»، وقتی او یک مقدار سفت می‌کند می‌گوید «دیگر آن‌قدرها هم جدی نیست»، یعنی هوش هر دو خوب است و سریع این‌ چیزها را حل می‌کنند. آنجا که یک خانمی در روستا می‌آید و در لابه‌لای آن در آغوش کشیدن‌ها حجابش را درست کند، اصلاً من ایرانی را که این شبیه یکی از مادران سرزمین است اذیت نمی‌کند.

رفقای نقد: مقدمه این صحنه در قطار هست. در قطار نگار دو بار می‌گوید هنوز نرفتیم مراقب باش، آمادگی‌اش را داشته و برای همین غافلگیر نمی‌شود.

عطایی: در قطار می‌گوید «حالا بردار»، می‌آید بردارد می‌بیند هنوز نور است. می‌گوید «صبر کن». بعد می‌گوید یکسری جزئیات است که یاد می‌گیرید، این‌ها جزء شیرینی‌ها و جالبی کار است.

موسوی: حضور نگار یکی از شانس‌هایی است که این ارتباط برقرار شد و بعد نگار را شناختیم. اینکه نگار در فیلم باشد ما انتخاب کردیم. می‌توانستیم بگوییم نباشد.

عطایی: نگار خیلی علاقه‌مند به این موضوع، قصه و فریده بود و دوست داشت همکاری کند.

موسوی: خیلی کاراکتر خوبی است. از اول این نگرانی را داشتیم، چون با سه خانواده در ایران قرار است روبه‌رو شویم. وقتی او به ایران می‌آید سه خانواده‌ای داریم که از قشری هستند که فرزندشان را سر راه گذاشتند و حالا یک آدم خارجی که آمد و دیگرانی که قرار است از ایران فقط تصویری را بینند که خانواده‌هایی هستند که بچه‌شان را سر راه گذاشته‌اند. این تصویر خیلی برای ما مهم بود. دو چیز به ما کمک می‌کرد. یکی اینکه قرار است فریده در تهران بچرخد این کمک می‌کرد ما بگوییم همه آن روستایی خرو در خراسان نیست، اینجاها را هم داریم. حضور نگار کمک می‌کرد حضور دختری که مستقل است برای خودش سفر می‌کرد نظر و کاراکتر دارد؛ یعنی همه زنان ما این‌طور نیستند که 5، 6 بچه داشته باشند یا بچهٔ خود را سر راه بگذارند.

رفقای نقد: برای ایجاد تعادل، نقش میانجی را داشت.

عطایی: با نگار این ایجاد می‌شد در تصویری که از ایران داده می‌شود که منحصر به آن خانواده‌ها نشود.

رفقای نقد: در فضاسازی در هلند و ایران، سردی هلند و گرمی ایران را به آن رسیدید یا در فیلم وجود دارد و دارید واقعیت را نشان می‌دهید؟

عطایی: در واقعیت وجود دارد. یعنی اصولاً در طول مدتی که با فریده در ارتباط بودیم متوجه شدیم از رابطهٔ سردش با خانواده‌اش ناراحت است. با توجه به اینکه به‌هیچ‌وجه آن‌ها افراد بدی نیستند آدم‌حسابی هستند ولی فرهنگ، ژنتیک و جغرافیایی که در آن زندگی می‌کنند آدم‌هایی هستند به‌اندازه ایرانی‌ها احساساتی نیستند. ما ایرانی‌ها از این نظر فکر کنم معدود کشورهایی باشند که شبیه ما هستند و به خیلی چیزها از جمله به فرهنگ و جغرافیا هم ربط دارد، ولی فریده به این علت که آنجا با ایرانی‌ها معاشرت کرده بود و هم از نظر خونی و ژنتیکی متعلق به اینجاست و این هم تأثیر دارد از این نظر یک مقدار از آن‌ها دور بود و خودش را به ایرانی‌ها نزدیک می‌دید تا هلند.

رفقای نقد: سکانس میز ناهار فوق‌العاده است که دارند غذا می‌خورند.

رفقای نقد: شما آن صحنه را بازسازی‌شده درست کردید؟ چون فرایند آن صحنه یک صحنهٔ سرد است. ما آدم‌ها را می‌شناسیم، دخترش دارد می‌رود فقط چند بار در همین حد می‌گوید گریه نکن! به فرایند ناهار خوردن خلل وارد نمی‌شود او دارد گوشتش را می‌برد قشنگ آدم احساس می‌کند کاملاً کارگردانی شده است. یعنی به آن‌ها گفتید چه کار کنند؟

موسوی: واقعاً همین‌طوری بودند. ما می‌دانستیم این‌ها مقابل هم قرار بگیرند، چون پدر و مادرش را شناخته بودیم یک چنین فضای سردی خواهد داشت، چون آن‌ها خیلی آدم‌های برون‌گرایی نبودند. آن خانم ذاتاً انگلیسی و پدر هلندی است. تصمیم گرفتیم در یک غذا خوردنی این‌ها با هم گفتگو کنند این را ما تصمیم گرفتیم ولی اینکه چه می‌گویند و فضا چطور پیش می‌رود، چیزی بود که چون فریده می‌خواست با آن‌ها در مورد سفرش صحبت کند و اینکه با علی‌اکبر صحبت کرده می‌خواست به آن‌ها نشان دهد.

رفقای نقد: برایش اتفاق ویژه‌ای است و سردی واکنش آن‌ها و تضاد خیلی خوب است. در او ایرانیت هست.

عطایی: تردید در دوست داشته شدن توسط آن‌ها به ما القاء می‌شود. یعنی این‌قدر آن‌ها در ظاهر سرد هستند و فریده با خودش انگار می‌گوید نکند از دست من ناراحت شدند، بعد آن‌ها می‌گویند نه همه‌چیز حل است برو.

موسوی: یکی از چیزهایی که فکر می‌کنم فریده را بعد از ارتباطش با ما و این سفر آرام کرد دیالوگی داشت که متأسفانه در فیلم نیست چون برای پشت‌صحنه بود. اولین باری که ما در خانه فریده رفتیم، گفت شما اولین گروه ایرانی هستید که به خانهٔ من آمدید و از این بابت خیلی خوشحال بود و بدنش می‌لرزید. بعد از یکی دو شب می‌گفت، من یک چیزهایی که همیشه در خودم سؤال بود که چرا من شبیه آن‌ها نیستم فهمیدم من شبیه شما هستم؛ یعنی مدل ما، حرف زدن ما، کارهای ما را یک مقدار فهمیده بود ژنتیکی است و دوست داشتم در فیلم باشد و خیلی در پشت‌صحنه بیشتر بود و در ارتباطش با ما این را می‌گفت. اینکه حال فریده تا پایان تغییر می‌کند این‌ها هم تأثیر داشته است.

رفقای نقد: و از جهت قصه خیلی مقدمهٔ خوبی برای سفر است، چون می‌فهمیم یک انگیزه‌ای دارد که خلأ خودش را که اینجا به آن پاسخ نمی‌دهد در ایران دنبالش بگردد و پاسخی برای آن پیدا کند به نظرم جای خوبی در فیلم قرار گرفته است.

رفقای نقد: شما با انتخاب قاب‌ها و تمهیدی مانند عدم لرزش دوربین _ که در مستندها رایج است _ می‌خواستید به فضای داستانی نزدیک شوید.

موسوی: واقعاً همین است.

عطایی: ما می‌خواستیم به فضای فیلم داستانی نزدیک شویم تا هم‌ذات‌پنداری را بالا ببریم، چون به‌اندازه کافی همه‌چیز مستند است و یک بخشی هم توانایی فیلم‌بردار است از این نظر نسبت به فیلم‌بردار شانس داشتیم و همه تیم فنی که در کار بودند خیلی درجه یک بودند.

موسوی: همه یک جور درگیر قصه بودیم. این‌ها همه وجودشان را گذاشتند نه برای اینکه آمدند یک پروژه‌ای را امضا کردند باید تا آخر جلو بروند خودشان می‌خواستند ببینند چه می‌شود. شب آزمایش همه ما با هم استرس داشتیم، نه ما فقط به‌عنوان کارگردان. این خیلی تأثیر داشت و دلشان با کار بود و همه تقریباً 100% وجودشان را در کار گذاشتند. همان روزی که خانه مادر می‌روند و دعوا می‌شود، 8 ساعت فیلم‌برداری یک برداشتی است؛ یعنی یک آدمی دوربین روی دست، دوربین فایو دی که دوربین سنگینی است، واقعاً باید به آقای حدادی خسته نباشید بگویم.

رفقای نقد: در واقع احترامی که فریده نسبت به خانواده‌ها دارد در آرامش و وقار دوربین هم حس می‌شود، دوربین با احترام و وقار به ما نشان می‌دهد و این ناخودآگاه حس احترام به ما منتقل می‌شود از این جهت خیلی خوب است که دوربین نمی‌لرزد و با تثبت، وقار آن‌ها را نشان می‌دهد.

رفقای نقد: گروه فیلم‌ساز تصمیم گرفت با قطار به مشهد برود؟

موسوی: بله.

رفقای نقد: خود فریده ایده‌ نداشت؟! یعنی اگر می‌گفتید با هواپیما برو با هواپیما می‌رفت؟

موسوی: چند دلیل داشت. یکی اینکه ما انتخاب کردیم با قطار برویم یکی اینکه می‌خواستیم یک زمانی را با نگار در کوپه قطار داشته باشند. حالا ما قبلاً هواپیما را در فیلم داشتیم و دو تا هواپیما نمی‌شد. احساس می‌کنم یک شب زنانه‌ای بود و آن روز. آن کوپه جالب‌تر بود. یک بخش هم تولید بود چون قطار به ما آفر داده بود.

عطایی: ما می‌توانستیم به مشهد و ایستگاه مشهد کات بزنیم، ولی چون فیلم راجع به سفر است برایمان مهم بود با المان‌های سینمایی سفر کار کنیم. همان‌طور که در فیلم می‌بینیم ما تقریباً همه وسایل نقلیه را داریم و آن نشان دادن حرکت، رفتن، جست‌وجو و جلو رفتن است.

رفقای نقد: برای خودم یک لحظهٔ ماندگار در فیلم که در ذهنم همیشه می‌ماند، آن صحنه‌ای که صبح در قطار بلند می‌شود و پرده را کنار می‌زند همه‌چیز در آن لحظهٔ فیلم است. حس، حسِ کشش خاک بوده است. یعنی آن خاکی که او را به اینجا کشیده است خیلی صحنهٔ گرمی است.

رفقای نقد: و اضطراب مواجهه با واقعه.

رفقای نقد: از گفتار متنی که به زبان انگلیسی یا هلندی است نترسیدید، الآن گفتار متن در ذهنم نیست ولی اثر زیرنویس خواندن‌ها هست و به‌نوعی ریسک بود.

عطایی: به‌هرحال ما باید این را انتخاب می‌کردیم.

موسوی: این از اول یکی از چالش‌هایمان بود. اولاً می‌دانستیم این فیلم به گفتار متن احتیاج دارد، چون یک آدم درونی است که سال‌ها برای خود نوشته و حرف‌هایی دارد و برای همه آن حرف‌ها نمی‌توانید صحنه خلق کنید که بگوید. یک فیلم سه‌ساعته می‌شود برای همین مجبور هستید که آن را در گفتار متن بیاورید. برای همین تصمیم گرفتیم گفتار متن داشته باشیم که فریده خود را بیشتر بیرون بریزد، ولی اینکه این به چه زبانی باشد چالش ما بود.

عطایی: زبان مادری فریده هلندی است با اینکه کاملاً به انگلیسی مسلط است و هلندی‌ها همه به انگلیسی مسلط هستند ولی در حرف‌ زدن و مکالمه‌هایی که با هم داشتیم یکجایی که خیلی احساسی می‌شد هلندی حرف می‌زد. همان‌طور که وقتی خیلی احساسی هستیم نمی‌توانیم انگلیسی حرف بزنیم و ترجیح می‌دهیم فارسی حرف بزنیم. این دلیل موجهی است که بگذاریم فریده گفتار متن را به هلندی بگوید، چون می‌توانست به انگلیسی هم بگوید،

رفقای نقد: گفتار متن را فارسی نوشته بودید؟

عطایی: خودش نوشته بود. یعنی ما به او گفتیم اینجاها قرار است گفتار متنی باشد شما حس و حالت را بگویید.

موسوی: جملات، جملات خودش است.

عطایی: سرفصل‌ها را گفتیم. با توجه به حس و حالی که خودتان دارید و قصه‌ای که باید گفته شود او خودش می‌نوشت و می‌گفت.

رفقای نقد: پس فریده به نوعی در تیم تولید شما بود؟

موسوی: بله قطعاً. نمی‌شود گفت نبود، چون یک فیلم کاراکتر محور است اولین شخص است و ما به زبان آن آدم می‌خواهیم حرف بزنیم نمی‌شود نباشد.

عطایی: ما که نمی‌توانیم از زبان او بگوییم مثلاً الآن که در ایستگاه مشهد هستید چه حسی دارید بلکه خودش باید بگوید. ما انتخاب می‌کردیم که مصاحبه نباشد و در گفتار متن گفته شود.

رفقای نقد: در مواجههٔ اول من پیش خود گفتم آن خانواده‌ای که سوم می‌رسد خانوادهٔ اصلی است به خاطر شباهت آن خانمی که پایش مشکل داشت و در آغوش کشیدن که بیشتر طول کشید.

موسوی: در مورد خانوادهٔ سومی که دیرتر می‌رسد چون یک مادر است، حس نزدیکتری ایجاد می‌کند. ما سه خانواده داریم یکی یک پدر است، یکی یکسری خواهر و برادر هستند یکی یک مادر است. این از زمان فیلم‌نامه برای ما جالب بود که چه جالب است این سه تا پیدا شدند که انگار با هم یک خانواده می‌شوند.

رفقای نقد: اینکه دیرتر می‌رسند این را مدیریت کردید؟

موسوی: خیر واقعاً پیش آمد.

رفقای نقد: خود فریده هم بیشتر سمپات سومی است.

موسوی: به خاطر حس مادری است. فریده برای مادرش شعر نوشته بود موقعی که شعر را می‌خواند. همیشه بیشتر به مادرش فکر کرده است. شاید حسی البته هیچ‌وقت نمی‌گفت به کدام خانواده بیشتر تمایل دارم از جواب دادن به این فرار می‌کرد. سعی می‌کرد به هر سه احترام بگذارد و هر سه را دوست داشته باشد ولی به‌هرحال شعر را برای مادرش نوشته بود.

رفقای نقد: اگر ایرانی بود یک خانواده را انتخاب می‌کرد. شاید بزرگ شدن در فضای هلند و آن عقلانیت، او در همه لحظه‌ها با اینکه گریه می‌کرد خودش را جمع می‌کرد می‌گفت منتظر نتیجه آزمایش باشیم.

عطایی: اصلاً واقعاً به قول شما مسئله این نیست کدام خانواده واقعی فریده است. فریده نمی‌آید که شخصی را پیدا کند، می‌آید هویت را پیدا کند. یک بخش ماجرا این‌طور است که ایرانی‌ها چطور هستند خانواده ایرانی چطوری هستند. قطعاً خانواده‌ای که فریده را سر راه گذاشتند با اختلاف کمی شبیه همین خانواده‌ها هستند به دلیل بحران مجبور شدند بچه را سر راه بگذارند. فریده هم این‌طوری بود حتی خودش در پایان‌بندی فیلم اشاره می‌کند که خودم را پیدا کردم و دنبال خودم بودم. بعد از آزمایشگاه شخصیت زهرا می‌آید و دیالوگ خوبی را می‌گوید که من مثل خواهرت، این برادرت، این پدر و مادرت. یعنی اصلاً فرقی نمی‌کند کدام‌یک از ما خانوادهٔ تو هستیم شما آمدید ما را دیدید و ما با هم یک درد مشترک و یک گمشده داریم.

موسوی: می‌خواهیم به این نکته دقت بیشتری کنید اگر کاراکتر یک دختر ایرانی بود که دنبال پدر و مادرش می‌گشت فقط سؤال این می‌بود که چه کسی می‌تواند پدر و مادرش باشد و فقط دلش می‌خواست پیدا کند پدر و مادرش چه کسانی هستند ولی وقتی تا سرزمین دیگری در این سن و سال می‌آیید فقط این نیست که پدر و مادرم کدام است، فرهنگ و فضا برایش مهم‌تر است.

رفقای نقد: شاید فرق فیلم شما با ماه‌عسل، همین نکته است. سوژه شما قهراً خیلی‌ها را یاد سوژه‌های ماه‌عسل می‌اندازد که آمد خانواده‌اش را پیدا کرد ولی این نکته‌ای که فرمودید و جزء سؤالات من بود و زودتر جواب دهید که مسئله پیدا کردن خانواده‌ها نیست و از آن فراتر می‌رود و عمیق‌تر می‌شود. یعنی در بند این نبود که دقیقاً مسئلهٔ ژنتیک به کدام خانواده می‌رسانَد.

موسوی: دقیقاً جوابش این است که خانوادهٔ من هم یک افرادی هستند با این فرهنگ و فضا و من از این سرزمین آمدم و آن هویت را پیدا می‌کند.

رفقای نقد: در جست‌وجوی فریده که عنوان فیلم است، با این عنوان دچار اعوجاج می‌شوم چون در جست‌وجوگری فریده هستیم یعنی جست‌وجو کننده و شنونده کیست و چیست؟

عطایی: فریده یک وبلاگی به نام فایندینگ فریده (FindingFarideh) داشت. دیدیم این در جست‌وجوی فریده بودن همهٔ این‌ها را دارد. یعنی همین بحثی که الآن کردیم که فریده بیشتر دنبال خودش است بیشتر تا خانواده‌اش. یعنی هم دنبال این است ببیند فریده چه کسی بوده و هم جست‌وجویی را شروع کرده و ما در این فیلم در این جست‌وجو هستیم یعنی ما در دل جست‌وجوی فریده این فیلم را می‌بینیم.

رفقای نقد: این جست‌وجو بیشتر در خانواده‌هاست؟ آیا آن‌‎ها دارند یک فریده‌ای را پیدا می‌کنند؟

عطایی: خیر، این جست‌وجو از طرف فریده است. اگر فریده اقدام نمی‌‎کرد خانواده‌ها شاید دنبال بچه‌شان نمی‌بودند.

موسوی: ابتدا اشاره کنم اسم فریده در شناسنامه «الین فریده» است. اسم فریده در شیرخوارگاه تهران آن زمان اسمش را فریده گذاشتند. وقتی خانواده هلندی می‌آیند فریده را از اینجا می‌گیرند تصمیم می‌گیرند این فریده را نگه دارند اسم هلندی الین فریده می‌گذارند. فریده آن بخش «الین»ش را خوب می‌شناسد ولی آن بخش «فریده»اش برایش ناقص است. این سفر ادیسه‌وار را شروع می‌کند که به بخش دوم برسد و جمله‌ای که در پایان می‌گوید که من «فریده» را در خودم پیدا کردم و حالا شاید الین‌فریده نباشم شاید فریده‌اِلین باشم. پس جست‌وجوکنندهٔ اصلی فریده است و دنبال آن بخش است و آن را پیدا می‌کند.

رفقای نقد: یعنی در فرآیند جست‌وجوگری فریده شریک می‌شویم. یعنی لزوماً من مخاطب در جست‌وجوی فریده نیستم، فریده در جست‌وجوی فریده است و من هم می‌آیم با او در این جست‌وجو شریک و همراه می‌شوم.

رفقای نقد: اصلاً جست‌وجوگری در همه اجزای فیلم انگار هست، فریده، خانواده‌ها، در عنوان، در آن شعری که می‌خواند، در هواپیما، قطار، دوچرخه و چقدر آن شعر خوب است.

عطایی: بله که می‌گوید من یک روز من یک سال سفر کردم، راه خانه‌ام را پیدا کنم ولی خانه آنجایی است قلب آدم باشد.

رفقای نقد: یعنی جزئیات همه این را می‌دهند که در جست‌وجوی فریده است.

رفقای نقد: اولین نمای فریده کجاست؟

عطایی: یک پلانی از حیاط پشتی پربرگ خزان‌زده خانه فریده است که فریده پنجره‌ای را به این حیاط باز می‌کند و اولین بار فریده را در آن پنجره می‌بینیم بعد وارد خانه می‌شویم و در آینه می‌بینیم.

موسوی: ولی کلوز آنجایی که مدنظر شماست اولین جا در آینه است.

رفقای نقد: ولی در پایان فیلم دیگر کلوز نداریم؟

عطایی: آخرین نما، نمایی است که فریده دارد این شعر را می‌خواند ما حرکت می‌کنیم دوربین در مدیوم کلوزش می‌رود بعد در تصویر سی یو اف و بعد به تیتراژ می‌رود.

موسوی: بعد از آن حیاط کلوز فریده را داریم که آن سکانسی که نشستند و سکانس پایانی آواز می‌خوانند.

 

t1

 

رفقای نقد: فریده چقدر در این فرایند عوض شد که بازتاب‌اش در نماهای شماست. الآن که دارید می‌گویید قرینه است. تقارنی است با یک مدیوم کلوزی شروع و با مدیوم کلوزی تقریباً تمام می‌شود.

عطایی: ولی با حس و حال متفاوت.

موسوی: بله. اولین سکانس با آن خزان است و می‌آید با سؤالاتی که دارد. در پایان دارد آنجا را جمع و حیاط را تمیز می‌کند و پاسخ‌هایی که می‌دهد من بخش ایرانی‌ام را شناختم ترس‌هایم تبدیل به قدرت شده و دیدن فریده.

رفقای نقد: نیازی نمی‌دیدید کمی با او در زندگی‌‌اش ادامه دهید؟ چون ظاهراً آدم خیلی اکتیو، بشاش و فعالی بود. یک بخش‌اش هم در نوجوانی مورد آزار کلامی قرار گرفته بود.

موسوی: بیشتر به خاطر تفاوت ظاهر و قیافه.

رفقای نقد: ولی در سنی که ما او را دیدیم ظاهراً بشاش بود، همه‌چیز درونی بود.

موسوی: شما می‌بینید فریده هر جا گریه می‌کند بعدش می‌خندد این کاراکتر فریده بود. یعنی آدمی که نمی‌توانید بگویید بشاش است هر دو را با هم دارد بعد از خنده گریه، بعد از گریه خنده است. اشاره‌ای که به اسمش کردیم الین فریده، این دوگانگی این شخصیت است. انگار یک الینی می‌خندد یک فریده‌ای گریه می‌کند که در پایان فیلم فریده می‌چربد.

رفقای نقد: تا آنجایی هم که دیدیم فریده آرام شده است.

عطایی: این سفر خیلی به او کمک کرد و الآن خیلی زندگی آرام‌تری دارد.

موسوی: من در نمایش اول فیلم چون با شش‌دانگِ حواس دارید می‌بینید مخاطب قرار است چه کار کند، خیلی برایم جالب بود، چون می‌دیدم در یک سکانس یک آدمی دارد گریه می‌کند و کناری‌اش می‌خندد. یعنی احساس می‌کردم آن اتفاق شده، آن اتفاقی که کاراکتر ما دارد و فیلم دارد می‌گوید برای مخاطب دارد رخ می‌دهد. یعنی آنجایی که مادر می‌گوید، برایم گریه دارد آنجایی که در آزمایشگاه طیبه به فریده می‌گوید کاش تو مال من باشی، یک عده گریه می‌کنند و برخی‌ها می‌خندند البته علت آن خنده را نمی‌فهمیدم، ولی بعداً که از آن فاصله گرفتم برایم جالب بود.

عطایی: خیلی زیاد آدم‌ها می‌گویند ما هم می‌خندیدیم هم گریه می‌کردیم؛ یعنی هم‌زمان که می‌خندیدیم گریه می‌کردیم و این اتفاق خیلی مهمی است که توانسته منتقل شود و باعث خوشحالی ما بود.

رفقای نقد: شانسی که شما آوردید این سه خانواده به‌خصوص آن حاج‌خانم که می‌گوید بگذارید آن حاج‌آقا را ببینم که روبوسی کرد، دیالوگ خیلی خوب بود. به بخت و اقبال شما بوده که همچین کاراکتری بود.

رفقای نقد: یک مشکلی که من داشتم سکانس حرم، فکر می‌کنم هم فریده، دوربین و هم کارگردانی ماجرا یک مقدار بلاتکلیف و ماجرا گنگ است. هر چه سعی کردم درکش کنم حس متعین آن آدم در آن موقعیت را نمی‌توانستم بفهمم.

موسوی: خیلی خوشحالم این سؤال را پرسیدید، چون هیچ‌وقت در هیچ مصاحبه‌ای کسی در مورد سکانس حرم نپرسیده بود و به نظرم خیلی مهم است در مورد این سکانس صحبت شود. متأسفانه، ما یک کاراکتری داریم 40 سال یک قصه‌ای را برای خود آورده است الآن برایش مهم است وارد این فضا شود و ببینید این کجا بوده، اصلاً این فضایی که شما را در یکجا معنوی و مذهبی گذاشتند حال این چیست؟ و ما همه امیدمان به این بود که این قرار است چه کار کند. این حس به‌محض ورود به حرم که یک خانم‌هایی دم درب ایستادند و به‌ظاهر شما و اینکه چه لباسی پوشید، چرا لاک دارید، حجابتان فلان است، شروع به شکسته شدن و خراب شدن کرد.

عطایی: عوامل بیرونی خیلی داشت.

موسوی: باید مجوز می‌داشتیم که با این آدم در حرم برویم حالا با این مواجه می‌شوید که نمی‌توانید، با اینکه مجوز داریم باید برویم از طبقه دوم حرم فیلم‌برداری کنیم، باز نتوانستیم در حرم برویم. ولی در حرم که با فریده بدون دوربین رفتیم، یک آدمی بااین‌حال، با یکسری آدم‌هایی مواجه می‌شود که این‌ها پر به دست، دنبال این هستند که گردن یا موهایتان در بخش زنانه بیرون است و خیلی برای ما سنگین و غم‌انگیز بود.

عطایی: ولی اصولاً جای آن سکانس برای ما خیلی مهم است.

رفقای نقد: بله دیگر، چون در حرم او را رها کردند.

عطایی: بله جای ویژه‌ای است. فریده همیشه این را در ذهنش داشت می‌رفت در اینترنت عکس‌های آنجا را نگاه می‌کرد و اینکه حرم امام رضا کجاست که مرا آنجا گذاشتند و چرا اصلاً آنجا گذاشتند چرا کنار خیابان نگذاشتند. بخشی از این جواب را در گفت‌وگویی که با خانواده‌ها می‌کند می‌گیرد که از نظر آن‌ها حرم جای امنی داشته، نگهبان داشته، از آنجا بچه‌ها را جمع می‌کردند شیرخوارگاه می‌بردند. خیلی مطمئن‌تر بودند که یکی به داد این در حرم می‌رسد، ولی دقیقاً مسئله این بود که ما در حرم می‌خواستیم مواجهه را نشان دهیم بدون دیالوگ و حرفی و این کار را کردیم، منتهی حس و حالش به هم خورد.

موسوی: ما در کارگردانی علاقه داشتیم حس فریده را اصلاً خراب نکنیم؛ یعنی یک مقدار با فاصله‌تر شویم از او سؤالی نپرسیم ولی عوامل بیرونی دخالت کرد.

رفقای نقد: هم در ورود به حرم هم در جاهای دیگر. این لانگ شات چیست؟ چرا این‌قدر فاصله گرفتید؟ یعنی آن لانگ شات در آن قسمت فیلم چیزی به ما نمی‌دهد فقط آرام‌آرام یک موسیقی می‌آید که اشتباه است. من گفتم الآن می‌خواهد «آمدم ای شاه پناهم بده» را بگذارد و دل‌ها را مشهد ببرد! درحالی‌که اصلاً آن صحنه به نظرم نباید هیچ احساسی برمی‌انگیخت، چون خود فریده نسبت به آنجا چه احساسی، درست است شما منتظر احساس او بودید.

موسوی: کمی از نقد شما را می‌پذیرم، چون برای شما توضیح دادم چه اتفاقی افتاد. اگر در لانگ شاتیم چون پایین را به ما اجازه ندادند. حتی آن تصاویری که ما پایین گرفتیم با موبایل گرفتیم بعداً در اصلاح رنگ و نور این‌ها را به هم نزدیک کردیم. این برای ما در آن سکانس مرگبار بود. ما واقعاً فکر می‌کردیم حس اولیه‌ای که فریده وارد حرم می‌شود آن مهم است. دوباره بروید درست کنیم و بگیریم مستند نیست و مجبور بودیم از بالا بگیریم.

رفقای نقد: بله ولی آیا موسیقی بوده که در شبیه‌سازی این حرم به‌عنوان یک جای مقدس با جایی که خودش در هلند مقدس می‌دانسته و با آنجا زیست داشته، قاعدتاً باید این فکر را داشته باشد.

موسوی: البته نگاه ما این نبود که الآن فضایی از اینجا درمی‌آوریم که خیلی جای مقدسی است مثلاً اگر دقت کرده باشید اول به جای اینکه سراغ حرم امام رضا بروند اول یک گنبد نشان می‌دهند چون گنبدی نمی‌بینید. یعنی فضای حتی برف و بارانی که آن لحظه گرفته بود اتفاق افتاده بود یک حال معنوی می‌دهد.

رفقای نقد: یعنی شما به درستی گنبد را نگذاشتید.

موسوی: بله و آن لانگ شاتی که بود کار دیگری نمی‌شد. کلاً نمی‌توانستیم این در فیلم نباشد.

عطایی: از طرفی معرفی این لوکیشن بخشی بود که باید اتفاق می‌افتاد که اینجا یک جای عظیمی است.

رفقای نقد: بیشتر برای مخاطب غیر ایرانی است.

رفقای نقد: خود فریده داخل حرم چه کار کرد؟ ضریح را دیدید؟

موسوی: وقتی داخل رفتیم فضا برای فریده خیلی جالب بود. این‌قدر با تعجب به زنان آنجا نگاه می‌کرد. این خیلی مهم بود در فیلم بیاید، چون هر کدام از آن زن‌ها، مادر یکی از همان زن‌ها بود. به زن‌ها نگاه می‌کرد یک خانمی شروع کرد به فارسی حرف زدن با او و فریده با انگلیسی با او حرف زد. حرف هم را نمی‌فهمیدند ولی خیلی جذاب بود، ولی همان خانم‌های خادم حسش را خراب کردند.

عطایی: ما سعی کردیم با تمهیدات دیگر این را جبران کنیم.

رفقای نقد: احتمالاً زمان‌بندی‌اش هم بیشتر می‌شد.

موسوی: فضا جذاب‌تر می‌شد همان‌طور که بود.

عطایی: همان‌طور که مستند چیزهای خوبی را یک‌دفعه به شما می‌دهد همان جوری در واقعیت یک چیزهایی را از شما می‌گیرد. یک‌دفعه حسرت چیزهایی را می‌خورید که کاش می‌شد ولی نشد.

رفقای نقد: فکر می‌کنم خودآگاهانه وارد مقولهٔ دین و آیا تغییری کرده است، آدم که تغییری نکرده شما هم که اصراری نداشتید و شما هم می‌خواستید بیرون از این قضیه باشید.

موسوی: چون برایش مسئله نبود.

رفقای نقد: اصلاً دینش چه بود؟ چون گفت دین ندارم.

موسوی: دین ندارد. این را در فیلم می‌گوید.

رفقای نقد: پدر و مادر مسیحی بودند؟

موسوی: فکر کنم لائیک هستند و دینی ندارند و کلیسا نمی‌روند. کمی با ترس می‌گوید دین ندارم، بعد آن‌ها می‌گویند ان‌شاءالله بعداً اعتقاد پیدا می‌کنید. بخش دین فریده در فیلم همان یوگا و فضای معنویت این تیپی است بودا. بعد هم ترکیبی از همه‌چیزها را دارد. از آنجا بودا دارد یک اعتقادهای این‌طوری در فیلم است ولی دین به آن معنایی که مدنظر ماست ندارد.

رفقای نقد: شما هم قصد اخلال بیش از این در این زمینه را ندارید.

موسوی: خیر قطعاً.

رفقای نقد: مدنظر جست‌وجوگری است.

موسوی: دنبالش نبود از اول.

رفقای نقد: فاز جست‎‌وجوگری‌اش با این فاز نمی‌خورد.

رفقای نقد: او دنبال ریشه‌هایش بوده که برگردد!

موسوی: اگر ما احساس می‌کردیم برایش سؤال است فضا را برایش ایجاد می‌کردیم ولی اصلاً برایش سؤال نبود.

رفقای نقد: در مطالعاتش در مورد ایران، حتماً به این برخورد کرده بود ولی شاید از آن گذشته بود و گفته بود انتخاب من همین است دیگری تغییر نمی‌کنم. این شخصیت فریده را عجیب‌وغریب می‌کند. شما دین که ندارید مثلاً یک همچین تغییر بزرگی در زندگی شماست، پدر و مادرت بر دینی در کشوری بودند، این یعنی هیچ، هیچ تغییری به این لحاظ در زندگی‌اش تکان نخورده است.

عطایی: از قضا حالا فریده متعلق به کشور مذهبی است کشوری که دین در آن نقش پررنگی دارد اگر در کشور دیگری هم به دنیا می‌آمد، مثلاً متعلق به کشور اروپایی یا هر جای دیگری بود باز دغدغه هویت را داشت؛ یعنی مسئله دین مسئله‌ای نیست که در راستای هویت بخواهد نقش جدی را ایفا کند، چون قرار نبود فریده دنبال دینش برود، قرار بود دنبال خانواده‌اش برود.

عطایی: برای فریده مهم بود اینجا را ببیند. حتی در دفترچه‌هایی که درست کرده بود به خانواده‌ها بدهد خودش عکس حرم را گذاشته بود و گفته بود من اینجا رها شدم برایش مهم بود. ما هم با همین رویکرد، چون خودش از روز اولی که وارد مشهد شدیم دوست داشت حرم را ببیند ولی به خطر مجوز به تأخیر می‌انداختیم که اولین مواجهش را داشته باشیم. ولی آن چیزی که در مورد غلط‌انداز بودن می‌گویید بله، در آن سکانس ممکن است این حس به تماشاگر دست بدهد ولی بعد می‌فهمد این‌طوری نیست؛ یعنی فیلم که جلوتر می‌رود می‌فهمد قرار نیست فیلم به آن سمت برود.

رفقای نقد: نکته‌ای که با بچه‌ها به آن رسیدیم اینکه خیلی نزدیک به سینمای برسون می‌کند. گوینده‌ی گفتار متن می‌گوید بعد تصویر را به ما می‌دهد که خودتان هم گفتید می‌خواستید زمان کمتر شود و تایم آن‌قدر نداشتید. به این فکر کرده بودید؟

رفقای نقد: در واقع حجم زیادی از اطلاعات درباره قصه را در گفتار متن می‌شنویم فقط آدم را در موقعیت و چگونگی مواجهی تجربه می‌کنیم که خیلی تمهید خوبی است.

رفقای نقد: قصه را کوتاه و سرراست، «چه» را به ما می‌دهید.

رفقای نقد: چگونگی آن را در موقعیت می‌دهید.

موسوی: این صحبتی که اول کردیم که در دراماتوژی قصه می‌افتد، چون مثلاً فرض کنید ماجرایی که این آدم در حرم بوده، می‌توانیم این را اول فیلم بگوییم. ولی زمانی که مخاطب هنوز دنبال این نیست که یک اطلاعاتی را بداند بدترین موقع است که بخواهید اطلاعات دهید. ولی وقتی‌که قصه را رفتید الآن در مشهد هستید دارید به سمت حرم می‌روید آنجا باید بگویید من 6 ماهه بودم مرا در حرم گذاشتم. حرم چیست؟ به‌خصوص ما همه‌جا به بیننده خارجی و ایرانی فکر می‌کردیم. حالا حرم کجاست؟ این فضاست.

عطایی: در پخش اطلاعات، بخشی بود که هم در تدوین هم در فیلم‌نامه لحاظ شده بود. ما می‌دانستیم همهٔ این‌‎ها را نباید اول گفت چون اولاً خسته‌کننده می‌شود و بعد یک چیزهایی باید برای پارت بعدی بماند و خرد خرد این اطلاعات را به تماشاگر بدهیم. اول می‌فهمیم این ایرانی است بعد می‌فهمیم سرراهی بود، بعد می‌فهمیم در مشهد، بعد در حرم بوده، یعنی پله‌پله تماشاگر می‌فهمد. این چیزی است که دراماتوژی است.

رفقای نقد: و حجم زیادی در گفتار متن این اطلاعات است.

عطایی: چون راوی فریده است و بخش زیادی از ماجراها در گذشته رخ داده و این چالشی در این فیلم بود. ما باید اطلاعاتی را از گذشته می‌دادیم و در زمان حال نمونه عینی نداشت و باید در گفتار متن می‌آمد. سعی کردیم به شکلی تنظیم کنیم که در تمام فیلم پخش شود.

رفقای نقد: سؤال آخرم را بپرسم، اگر این سه خانواده از اساس پیدا نمی‌شد فیلم شما ساخته می‌شد؟ اگر ساخته می‌شد مسیر چطور می‌شد؟

رفقای نقد: یک خانواده را که قبلش خبر داشتید.

عطایی: دقیقاً مسئله همین است، زمانی که با فریده آشنا شدیم خانواده پیدا شده بود.

رفقای نقد: با یک خانواده چنین فیلم خوبی نمی‌داد.

موسوی: این‌ها همان چیز فیلم است که تصمیم می‌گیرید یک فیلمی را بسازید مجموعه‎‌ای از این‌هاست.

رفقای نقد: شما با یک خانواده شروع کردید.

موسوی: بله.

عطایی: ما در روزهای اول فیلم که روی فیلم‌نامه کار می‌کردیم نمی‌دانستیم قصه باید در یک خانواده بگذرد یا باید خانواده‌های دیگر هم باشند. حتی موقعی که سه تا خانواده بودند داشتیم تصمیم می‌گرفتیم با سه تا برویم یا یکی را انتخاب کنیم. بعد دیدیم این‌ها کنار هم می‌توانند یک کلیت بهتری بدهند، چون هر کدام یک قصه خاصی داشتند. همان‌طور که اشاره شد یک پدر، یک مادر و یک خواهر و برادر بود که مجموع یک خانواده را تشکیل می‌دادند و ترکیب خوبی بود.

موسوی: در تدوین مستند نمی‌توانید فیلمتان را به هیچ تدوینگری بسپارید. یعنی کارگردانی از قبل فیلم‌برداری پیش‌تولید شروع می‌شد تا لحظه آخرِ آخر. در تدوین یک سکانس هم نیست که بدون حضور ما کار شده باشد، چون کار شما در زمان تدوین هم ادامه دارد.

عطایی: از طرفی در واقعیت ما یک شکل و چیدمانی آنجا لحاظ کردیم که اول این خانواده بیاید و بعد این. در واقعیت هم همین است؛ یعنی جواب هر خانواده‌ای را به خودشان می‌گویند و جلوی بقیه اعلام نمی‌کنند، چون سه آزمایش متفاوت است. همان‌طور که شما آزمایش می‌دهید جوابش را جلوی بقیه نمی‌گویند.

رفقای نقد: این به تعلیق کمک کرد.

عطایی: این بخشی است که موافق آن پلان‌ها بودیم که ما در تعقیب فریده هستیم، چون ساختار فیلم این است. فیلمی است که دارد فریده را دنبال می‌کند ببیند چه می‌شود و آن فالوشات‌ها در این ساختار می‌گنجد.

موسوی: یک حال POV یک آدمی را دارد.

عطایی: که ما روبه‌رو و جلوتر از فریده نبودیم ما پشت سر و همراه فریده بودیم و نیاز داشتیم این تغییر در فیلم باشد.

رفقای نقد: جمع‌بندی خودم را درباره فیلم بگویم. به نظرم فیلم از جهت وحدت روایی یعنی انسجام جزئیات و اجزای فیلم و تمایل و توفیقش در قصه‌گویی خیلی اتفاق ویژه‌ای است لااقل در فیلم‌هایی که الآن روی پرده است.

رفقای نقد: هم خندیدیم هم گریه کردیم.

رفقای نقد: واقعاً به شما تبریک می‌گویم. مدت‌ها بود در سینما و تئاتر چنین چیزی نبود.

عطایی: امیدوارم همین استقبالی که تا الآن خوب بوده، به کمک شما اطلاع‌رسانی بیشتر شود چون همه رسانه ما همین‌هایی هستند که فیلم را می‌بینند. تبلیغات ما صرفاً محدود می‌شود به شبکه‌های اجتماعی و تبلیغات فردی، هزینه و بودجه تبلیغات گسترده را نداریم. با این نسبت فکر می‌کنم استقبال تا الآن خوب بوده، امیدوارم نکته روشنی باشد تا فیلم‌های مستند دیگر بتوانند رنگ پرده سینماها را ببینند.

 

 

* مصاحبه‌کنندگان : سجاد نوروزی، فردین آریش و محمد بختیاری. متن کامل این مصاحبه پیش‌تر در رفقای نقد منتشر شده بود. به مناسبت برگزیده شدن این فیلم به عنوان نمایندهٔ ایران در اسکار ۲۰۲۰ ویراست کوتاه‌تری از آن مصاحبه را دوباره در اختیار مخاطبان قرار داده‌ایم.

 
  • رفقا نقد