Critique Pals رفقای نقد

Critique Pals                            رفقای نقد
طبقه بندی موضوعی

ترس از تاریکی

رفقا نقد | يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۸ ب.ظ

 

 

 

 

ترس از تاریکی

 

 

 

دربارهٔ «شبی که ماه کامل شد» اثر نرگس آبیار

 

 

سجّاد نوروزی آذر

 

 

 

 

 

 

 

 

صحنهٔ مادرکُشی : مای مخاطب و مادرِ درونِ قصّه، مادر فائزه، با هم غافلگیر می‌شویم. مثلاً قرار است سَبُعیّتی ببینیم. آدمکُش قصّه در صفحهٔ تلویزیون نمایش داده می‌شود. اگر بنا است سبعیّت و رذالتی سینمایی شود باید دوربین فیلمسازْ حاضر باشد و چهرهٔ کسی را که جنایت می‌کند از نزدیک نشان دهد نه اینکه خبر تصویری‌اش را در صفحهٔ تلویزیون و از دور نشان بدهد. دوربینِ آبیار سفرهٔ شام مادر را به هم می‌زند و حال و خیال ما را می‌آزارَد؛ و جگر مادر را می‌دَرد. سبعیّت آن جنایت‌پیشهٔ تروریست به طور حسّی درک نمی‌شود و به جای آن ذوب شدن قلب مادر نمایانده و تثبیت می‌شود. اگر این خشونت فیلمساز نیست پس چیست؟

 

 

وصلتِ بی‌آیین :‌شلختگی کم‌سابقهٔ دوربینِ آبیار در چهل دقیقهٔ ابتدایی «شبی که ماه ...»، که در «نفَس»اش هم مشهود است، از آن رو است که مطلقاً فهمی متین از خانواده، خانوادهٔ ایرانی و آیین‌مند بودن آن وجود ندارد و این بخش از فیلم بسیار بی‌وقار است. فیلمساز مطلقاً خانوادهٔ فائزه را به ما نمی‌شناسانَد. چرا زاهدان؟ چرا ازدواج؟ چرا وصلت با این خانوادهٔ پیچیده و کمی مشکوک (منظورْ ابَرخاندان دویست هزارنفری ریگی نیست. منظور همین گروهک تروریستی است)؟ آیا زمینه‌ای وجود داشته؟ چیزی که به لحاظ حسّی نگارنده را دل‌آشوب می‌کند این بود که من مخاطبِ بی‌اطلاع شبه‌خانواده‌‌ای را می‌بینم که دختر دلبندشان را دستی‌دستی به غریبستانی خطرناک و تاریک‌نما می‌فرستد حال‌آنکه از بَر و رویِ فائزه، به استناد دیالوگ‌های فیلم، برمی‌آید که خواستگارانی بهنجارتر و محلّی‌تر (در اینجا، تهرانی) داشته باشد. چرا ندارد و سرآسیمه به حجلهٔ تاریک عبدالحمید می‌شتابد؟ فیلمساز نه حرفی می‌زند و نه موضعی تصویری می‌گیرد. کار دوربین بانو آبیار فرار به جلو است. از تصویرِ آیین و آیینِ تصویر می‌گریزد؛ از سر نابلدی.

 

 

تواشیح جنون : فائزه فیلم را Play‌ می‌کند. کلیپی از تولیدات گروهک است دربارهٔ کشتار تاسوکی. دوربین فیلمساز وارد کلیپ می‌شود و در دوربین کلیپ ساختهٔ گروهک حلول می‌کند و با آن یکی می‌شود. جنایت نشان داده می‌شود با همان زاویهٔ دوربین. از کلیپ بیرون می‌شویم و فائزه را بهت‌زده می‌یابیم. هیچ موسیقی‌ای با ما همراهی نمی‌کند. از ابتدای این سکانس تا انتهای کلیپ درونِ سکانس، موسیقیِ جاری و ساری، همان نغمهٔ تواشیح داخل کلیپ بود. مای مخاطب با همان نغمه جنایت را دیدیم و تجربه کردیم. گویی برکنارِ از سینما و فیلم، مُنقاد به دیدن کلیپ منحوسِ کشتار هستیم. چه کسی مای مخاطب را مُنقاد می‌کند که مثل اسیران، کلیپ کشتار و تواشیح آن، جُرعه‌جُرعه در گلوی ما بریزد؟ باید و باید و باید این صحنه با حذف صدای Original خود کلیپ و با موسیقی رُعب‌آور و ناراحت‌کننده‌ای پرداخت می‌شد. آنچه الآن بر پرده‌ها است نفرت ناخودآگاه مخاطب از آن کلام تواشیح است که لابُد اسامی خدا و نعت پیغمبر خدا است. آیا روا است که ما از این نغمه و کلام، بطور ناخودآگاه، متنفّر شویم؟ پناه بر خدا! کل سینما دروغ است. چه می‌شود که اینجا فیلمساز به Cine´ma Ve´rite´  رجوع می‌کند؟ سینما برساختی از تصویر و موسیقی و کلام است. چه می‌شود که فیلمساز بهره جُستن از موسیقی، به نفع خدا، را فراموش می‌کند؟

 

 

برادران و یاران عبدالمالک گِراگردِ عبدالمالک و به دور آتش نشسته‌اند. عبدالمالک برای‌شان سخنرانی می‌کند. رنگ، قاب و دوربین عبدالمالک و موعظه‌اش را سمپاتیک می‌کند. عبدالمالک چیزی دربارهٔ شهادت و اشتیاق به شهادت می‌گوید و یاران گریه می‌کنند. آیا از بُن، فیلمساز بنا بر ایجاد شکاف و تبیین وجود تفاوت میان دوغ و دوشاب دارد یا نه؟ اگر بگوییم فیلمساز بین روضه‌‌خوانی برای امام حسین _علیه‌السلام_ و موعظه‌های عبدالمالک تفاوتی قائل نیست، این میزانسن قابل قبول است اما ادّعای فیلمساز رسماً چیز دیگری است. او سفارش گرفته است تا فیلمِ حکومتی بسازد. نگارنده با ساخته شدن فیلم سفارشی مشکلی ندارد. اما اسفناک است که می‌بینیم ادّعای فیلمساز و سفارش‌دهنده با خروجی تصویری فیلم و جنس اثرگذاری‌اش بسیار متفاوت و این وضعیت بسیار چندش‌آور است. آنچه بر پرده شاهدیم طرز نگاه فیلمساز به کنش‌های دینی و به مذهب است؛ بی‌حجاب و عریان. سفارش ساخت فیلم اگر منطبق با درونیات و زیست فیلمساز باشد و حرف فیلم از درون او بجوشد هیچ ایرادی نیست. اما در فیلم ناگوار «شبی که ماه ...» دین به گونه‌ای معرفی می‌شود که با خواست و ادّعای سفارش دهندگان در تضاد است. سُنّیِ خوب در این فیلم کجا می‌ایستد؟ آیا بسنده است که در فیلمی که بیش از 120 دقیقه است، فقط با یک دیالوگ دربارهٔ مولوی عبدالحمید موضع سُنّی‌های بلوچ را نشان دهیم؟ شخصیت عبدالمالک در فیلم دچار یک تکینگی در رذالت و خباثت می‌شود. جایی که علاوه بر سربریدن، مادر مقتول را به رقّت‌آورترین صورت ممکن آزار می‌دهد. بنا را بر این می‌گذاریم که این صحنه در واقعیت قصّه، بیرون از فیلم، رخ داده است. سوال اینجا است که این خباثت عجیب از کجای شخصیت‌پردازی عبدالمالک می‌آید؟ چطور ممکن است کسی که دور آتش می‌نشیند و «آنطور» موعظه می‌کند و گریه می‌کند، از این سو به چنین خباثتی فرو رود؟ جدای از ناتوانی فیلم در پرداخت این شخصیت مهم، برهم‌نهی صحنه‌های عبدالمالک یک تناقض می‌سازد. بی‌شک آدمکشی و جنایت از پس گرایش‌های دینی هم سر می‌زند. اما بر پردهٔ  سینما بحث از نمایاندن و تصویرکردن است. بحث از تبیین تصویری و خلق حسّی همین جنایتکاری و خباثتی است که مثلاً از پس نگاه «غلط» به دین یا مذهب می‌آید. این واژهٔ  «غلط» را هم نگارنده می‌نویسد چه اینکه فیلمساز در باب غلط یا درست بودن این رویکرد، در میزانسن خود، بی‌موضع است و شدیداً منفعل.

 

 

بلوچ؛ ژانرِ وحشت : فیلمسازیِ آبیار، از بُن، مایه و پایه‌ای ندارد که بتواند برای چنین فیلمی با این حجم از آسیب و خراش و تجاوز به انسانیت و ایران و ایرانی، کاتارسیس خلق کند. او نسبت به خلق کاتارسیس (که در اینجا رهایی و سبکباریِ از پسِ انتقام است) از اساس ناتوان است و ظاهراً چنین تمایلی هم ندارد. در پایان‌بندی حتی یک پلان یا یک نما از دوزخی شدن عبدالمالک، دستگیر شدن و چه و چه، نمی‌بینیم تا دستکم ذرّه‌ای دل‌مان خنک شود. سفارش‌دهنده چطور به این فیلمنامه راضی شده است _ حال آنکه عملیات دستگیری ریگی و نمایش اقتدار امنیتی‌های ایرانی بسیار جای کار داشته و دارد؟ چرا فائزه در بیمارستان به مأموران دولت ایران نمی‌پیوندد و مقاومت می‌کند؟ نوشته‌های تیتراژ بیشتر به شوخی شبیه است. در تیتراژ حرف از دستگیر شدن عبدالمالک است اما هیچ مابه‌ازای تصویری‌ای ندارد. چه عدم توازن خفّت‌آور و خفه‌کننده‌ای. جنایت‌های تروریست‌ها و رذالت‌هایشان با جزئیات و با حوصله  نمایش داده می‌شود اما برای یک پلان، فقط یک پلان، از ساقط شدن یا هلاک شدن یا دستگیر شدن تروریست، وقت و مجال نیست. نمای بستهٔ فائزه به وفور در فیلم هست اما برای صحنهٔ انتقام، به نفع وطن و به جان ایران، آب از مُشت فیلمساز نمی‌چکد؛ چه عذاب‌آور. بلوچ هم جز صحنهٔ ریاکارانه و گل‌درشت ذبح بزغاله برای میهمان با تکرار دیالوگ دربارهٔ مهمان‌نوازی بلوچ و مبلغی رقص و پایکوبی دکوری با بلوچ‌های آکسسوار و بی‌کارکرد، هیچ حضور اساسی‌ای در صحنه ندارد. نه بلوچ‌ها بطور اعمّ و نه خاندان بزرگ ریگی بطور اخصّ، کنشی در مجموعهٔ انحراف‌ها و رخدادها ندارند از مقابل دوربین فیلمساز به کلّی حذف شده‌اند. فیلم به شدّت بلوچ را ترسناک می‌نمایاند چون شناختی از بلوچ ندارد. نبودِ شخصیتِ تراز در میان بلوچ‌ها و خانوادهٔ ریگی وضعیت را وخیم‌تر کرده است. «شبی که ماه ...» تلفیق نامیمون سه گونه فیلم‌هندی (صد رحمت به عاشقانه‌های هندی!)، فیلم اکشن و فیلم ترسناک است. این قِسم سوم، ژانر ترسناک‌اش، با بلوچ‌ها و پاکستانی‌ها واقع می‌شود نه با تروریسم. فیلمساز دین منحرف خشن را ترسناک نمی‌کند بلکه غمناز، مادر عبدالمالک را، تنها مادرِ بلوچ درون فیلم را، ترسناک و عنصر دلهره‌آور می‌سازد. به استناد میزانسن فیلم، مادر بلوچ فیلم از جهت چهره و کالبد مرموز است و مادری ایرانی نیست. «شبی که ماه ...» بلوچ را از ایران دورتر می‌سازد و دورتر نشان می‌دهد. علّت گراییدن جوان بلوچ به سمت قاچاق تقریباً واضح است : مشکلات شدید اشتغال و معیشت. اما علّت گراییدن جوان بلوچ به سمت گروهک‌ها با خوانش‌های ضدّانسانی از دین، مسئلهٔ غامضی است که فیلمساز به هیچ وجه آن را فهم نمی‌کند. جایی از فیلم، فیلمساز از لسان غمناز، مادر بلوچ فیلم، تروریسم را به وضعیت خراب اقتصادی منطقه ربط می‌دهد و فرومی‌کاهد. فیلمساز با چپاندن چهار تا جملهٔ سست دربارهٔ بیکاری و قحطی در دهان این شخصیت می‌خواهد به چه سوالی پاسخ دهد؟ و اگر جمع‌بندی قاطع فیلمساز و موضع او در فقرهٔ علّت گرایش جوان بلوچ به سمت گروهک‌های تروریستی همین است و جز این نیست، چرا این چهار تا جمله در کل فیلم بسط پیدا نمی‌کند؟ آنچه می‌بینیم چیزی جز «بزن در رو» نیست.

 

 

دوربینِ فیلم «شبی که ماه ...» مُهمَل است و فیلم پُر از اتلاف وقت. فیلمساز به جای بهره بردن از تکنیک دبستانی و سادهٔ  بُرِش (کات)، دوربین را از این سر به آن سر می‌کشانَد. طُرفه آنکه از قضا جایی که باید بایستد و تحول شخصیت را از نزدیک ببیند، غایب است و با پرش بلندی از روی نقطه‌های اساسی تحول شخصیت می‌گذرد. شخصیت اصلی فیلم، عبدالحمید مطلقاً ساخته نمی‌شود. نه لودگی و عاشق‌پیشگی او و نه فرمانده شدن ناگهانی‌اش و نه خشونت و آدمکشی‌اش فهم نمی‌شود. همه این تحوّلات در نبودِ دوربین فیلمساز رخ می‌دهد. وقتی دوربین فیلمساز نمی‌تواند صریح و شجاعانه در قلب واقعه حاضر باشد، ترس او از واقعه بیشتر می‌شود و این ترس‌زدگی به فیلم نفوذ می‌کند و تاریکی تعمیم می‌یابد. آدمی از چیزی می‌ترسد که نمی‌شناسد یعنی از چیزی که برایش مجهول است می‌ترسد. بلوچِ «شبی که ماه ...» مجهول و نیمه‌تاریک است و بنابراین ترسناک می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • رفقا نقد

شبی که ماه کامل شد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی