تقدیرزدگی زنان مستبد
تقدیرزدگی زنان مستبد
نقد تئاتر «خانهٔ برناردا آلبا»
اثر فدریکو گارسیا لورکا به کارگردانی علی رفیعی
محمّد بختیاری
نمایش خانه برنادا آلبا مینُماید تراژدی باشد، اما درمیماند. لحظهٔ مرگ آدلا که قرار است اوج این تراژدی باشد، با صحنهٔ اول به لحاظ اجرا تفاوتی ندارد. اجرا روی یک خط افقی ثابت حرکت میکند و هیچ نقطهٔ صعودی ندارد. مخاطب منطقاً در اینجا باید از جایاش کَنده شود، زخمه بخورد و مرگ را لحظه به لحظه تجربه کند؛ اما نمیکند. در نمایشهایی با موضوع تراژدی، پایان نمایش بهعنوان اوج و نتیجهٔ سیر قصه و منتهالحظهای که مخاطب به انتظار آن نشسته، به لحاظ اجرایی باید آخرین ضربه را بزند، اما در این اجرا، جمعبندی بههیچوجه کنشمند نیست. پایان در نمایش خانه برناردا آلبا بسیار معمولی است؛ تصاویری در عمق صحنه و بسیار دور از دید مخاطب، در پشتِ هالهای گنگ و مبهم از پرده و در شکلی بسیار ساده از قتل خواهری به دست خواهر دیگر به تصویر کشیده میشود، این صحنه میخواهد به مانند تابلوی نقاشی باشد. با آوردن پردهای تورمانند در جلو و انجام دادن قتل در پسزمینهٔ صحنه. کارگردان میخواهد صحنهٔ قتل را در لحظه ثبت کند. اما این حرکت، قتل را بیکنش و خنثی برگزار میکند و در کل هم با اصل «حرکت» که جزو ذات تئاتر است متضاد درمیآید. این تصویر به اصطلاح قابگرفته تنش صحنهٔ سهمناک قتل را میگیرد و مخاطب در این رابطه از کنشی که باید اوج تراژیک نمایش باشد، قانع نمیشود. ضمن آنکه استفاده از پرده و دکور پایانی با لخت و عور بودن موقعیت در صحنههای قبل متفاوت است و فقط برای پر زرق و برق کردن صحنه قتل است. نور صحنه کم میشود و فقط موقعیت مشخصشدهٔ کارگردان پر نور میشود. تاکید نور در عمق صحنه این موقعیت در جهت صحنهپردازی خوب، اما به شدتِ عمل تراژیک و صحنهٔ پایانی کمکی نمیکند. موسیقیهای انتخاب شده هم مستقلاً حس خوبی دارند اما هیچ کاربردی در حس صحنه ندارند؛ بهخصوص موسیقی انتها که جدا از پایانبندی اثر میایستد.
در رابطه با مرگ آدلا ما سمپات کدام شخصیت هستیم؟ مارتیریو؟ برناردا آلبا؟ آدلا؟ آنگوستیاس؟ معلوم نیست! آیا مخاطب از مرگ آدلا ناراحت میشود؟ یا مرگ فقط بستری است برای به نمایش گذاشتن، سنگدلی/ مستبدی برناردا آلبا؟ در واقع کل نمایش برای به رخ کشیدن یک فرد مستبد است، اما نکتهای که در هنر به طور عام و در تئاتر به نحو خاص وجود دارد، این است که مفاهیم، و حتی صفتها برای به نمایش گذاشتن شخصیت، باید از درون شخصیت به لحاظ روانی و بیرون به لحاظ فیزیکال، نشست کرده باشد، تا هم شخصیتِ کاراکتر سر و شکل گرفته شده باشد و هم مخاطب نسبت به گفتار/ عمل بازیگر باورمند شود. استبداد/ مستبد نباید در هنر صرف یک مفهوم یا صفت برای فرد باشد، و شخصیت تنها حامل حرف نباشد، بلکه از درونش بجوشد؛ بهطوری که نتوان حرف را از شخصیت جدا دانست.
نمایش با یک مونولوگ آغاز میشود، مونولوگی که حاصل دراماتورژی کارگردان/ دراماتورژ اثر است و نه مونولوگ وجود داشته در نمایشنامه. مونولوگی که در واقع قرار است پرولوگ و شماتیک اثر باشد؛ به همان سبکی که کاراکتر جامهدار در نمایش «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقیخان فراهانی» بازی کرده است، اما، تفاوت پایهای که در این دو کار وجود دارد، این است که جامهدار، در آن نقش و اجرا، به عنوان نقشی مؤثّر و پیشبرنده است ولی در این کار، مادربزرگ فقط هست، بدون هیچ اثری. غیر از آنکه این نقش – و شروع - بیکارکرد است، میشد آن را برداشت. هیچ نقص و کاستی هم در کار ایجاد نمیشود. مخاطب اصلا رابطهٔ برناردا آلبا با مادرش را درک نمیکند و حتی وجودش را. مادر و حتی دو خواهر از این جمع و بقیه بازیگران صرفاً «وجود دارند.» یا «هستند» که پازل مستبدیِ برناردا آلبا را تکمیل کنند. برناردا آلبایی که فقط در «حرف» میماند و حتی به تیپ هم نزدیک نمیشود. چه کسی میداند برناردا آلبا چرا ضد مرد – و حتی ضد زن – است؟ هیچکس! جالب است در این اجرا، ادعا میشود برناردا آلبا دو بار ازدواج کرده است. همسری که دو بار – ولو بد و ناموفق - ازدواج کرده، چهطور شخصیتی ضد مرد پیدا میکند، آنهم وقتی که اجرا به ما در سوگ نشستن زن برای مرد مرده را به نمایش میگذارد؟ این ضد مرد بودن بهراستی از کجای شخصیت میآید؟ چون کارگردان، برنادا آلبا را از زمان فوت شوهر دومش به ما نشان میدهد و به هیچوجه سعی نمیکند دلیل دراماتیکی به مخاطب برای جنبهٔ مستبد بودن او بدهد. کارگردان اصلاً مخاطب را به شخصیت اصلی نمایش نزدیک نمیکند. فقط گفتارهایی شنیده میشود – و نه در بازی و موقعیت که به نمایش درآورده میشوند و شخصیت مستبدش را خاص کند - که شخصیت را به نماد آدم مستبد تبدیل میکند. نمادی که حتی میتوانست کاراکتر مردی هم آن را بازی کند. در واقع حرفها مردگونهاند و بیرون از خانه «میتوانست» کارکرد داشته باشد. نه در این خانه و از دهن این شخصیت. جاهایی که از دست نمایشنامهنویس – و دراماتورژ – در میرود و زن مستبد به زنی خالهزنک تبدیل میشود و شخصیت در لحن دوپاره میشود. حال وقتی این وضعیت برای برنادا آلبا وجود دارد، از حیث پرداخت نکردن و ساختهنشدن شخصیت اصلی نمایش، این کاراکتر به نماد آدمی تبدیل میشود که حکومت میکند و این موضوع با تناسب خانه/ شخصیتها در تعارض است. به همین دلیل خانه هم نه متعیّن میشود و نه کنشهایی که در این خانه صورت میپذیرد. خانه و آدمهایش نماد و تمثیل اجتماعی بزرگتر میشوند. خانه وقتی میتواند نماد و تمثیل چیزی بزرگتر از خود باشد که اولاً رسم و اسم آدمها مشخص باشد و بعد آرام آرام محیط و فضای خانه از دل تصادم افراد با محیط بدست بیاید. نه حرفهایی وجود دارند و آدمها آنها را فقط بیان کنند.
هدف کارگردان در این تصویری که از زنان نمایش به مخاطب میدهد چیست؟ این خلا عشقبازی و مرد ندیدن که کارگردان برای ما در نمایش ترسیم میکند چه معنایی از زنان به ما میدهد؟ روی اجرا، نمایشی است از زنان بدون مردان و عاطفهای که به دنبال آن در حال لهله زدن هستند. ظاهر نمایش ضد مرد بودن برناردا آلبا را میخواهد نشان دهد، ولی در واقع چیزی که از اجرا فهمیده میشود تقلیل زنان به مسئلهٔ جنسی و با فاصلهٔ عاطفی – و نه عشقی - است. چرا برنادا آلبا نمیگذارد دخترانش ازدواج کنند؟ و این تضاد وجود برنادا آلبا با دخترانش به لحاظ میل به مردان از کجا نشأت میگیرد؟ اجرا – نمایشنامه/ دراماتورژ - همچنان اصرار به ندادن جزییات از چگونگی به چنین دیدگاهی رسیدن را دارد. همین قضیه اجرا را تا حدی ملالآور میکند. ملالآوری حاصل تکرار موقعیتهای مشابه از آدمهایی است که نمایشنامهنویس/ دراماتورژ/ کارگردان ادعا این را دارند که برخواسته از محیطشان است و نه فردیت خود کاراکترها.
نکتهٔ اساسی که در این کار وجود دارد: نسبت بین زمانه با نمایش خانه برنادا آلبا از یک طرف و خود نمایشنامهای که حاصل جغرافیا و زمان نمایشنامهنویس است با امروزه ما و جغرافیایی که در آن زندگی میکنیم، چیست؟ آیا روایتهای اینچنینی با مساله امروز ما رابطهای مستقیم یا حتی غیرمستقیم دارد؟ چه اینکه متن لورکا حاصل واکاوی او از طبقهٔ مرفّه اما سنتی جامعه اسپانیا است و برخوردشان با طبقات فرودست. کارگردان چه خوانشی از نمایش لورکا دارد؟ آیا این خوانش غالب جامعه را شامل میشود که به سراغ چنین سوژهای رفته است؟
اجرا به هیچ وجه ضد مرد نیست. که ضد زن است. با توجه به وجود حضور زنان و تعددشان در این نمایش، سوژه در این نمایش زنان نیستند. زنان در بهترین حالت ممکن، ابژه هستند. سوژه در واقع مرد نادیدهای که نمایشنامهنویس/ کارگردان دائماً زنان و مخاطب اثر را به آن ارجاع میدهد. زنان این خانه و حرفهایی که از زنان بیرون از این خانه شنیده میشود، آنها را در حالتی مستأصل نشان میدهد. حتی خود برنادا آلبا که که زن کنشمند و مستبد نمایش است، درمانده میشود. واماندگی شخصیتها، محصول چیست ـ کیست؟
و اما مسئلهٔ تقدیر/ سرنوشتی که در کار قبلی و این کار آقای رفیعی وجود دارد، این سوال را پیش میآورد که آیا کارگردان آدمها را محصور و محصول محیط و در واقع آن را در حالتی تقدیرگونه قرار میدهد تا شخصیتهایش به هیچ وجه نتوانند از این وضعیت بیرون بیایند؟ آیا ما نمیتوانیم سرنوشت خویش را تغییر دهیم و محکوم به ماندن در این شرایط هستیم؟ و اگر نتوانیم تغییری در این وضعیت ایجاد کنیم، تقدیرمان مرگ است؟ آیا فردیت ذیل ساختارهای جامعه تعریف میشود؟ کسی نمیتواند غالب بر این ساختارها باشد؟ آیا انسان در ادامه جهان است؟ شیءای منفعل است؟ یا میتواند به عنوان فردی فعال در تغییر محیطش دخیل باشد؟ و آیا هنرمند قرار است قربانی طبیعت و محیط اطرافش باشد، یا میتواند صورتبندی جدیدی بر اساس زیست تجربه شده و آگاهی و دانشی که در او وجود دارد، در اثرش بزند؟ چیزی که در این دو نمایش آخر (خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقیخان فراهانی و خانه برنادا آلبا) رفیعی دیده میشود، تقدیرزدگی شخصیتهای به روی صحنهاش آمده است.
اساس هنر زندگیست، اما ماندن و فراتر نرفتن از آن، حاصل انسان را موجودی بیاراده، منحط و منفعل دانستن است.
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥